جدول جو
جدول جو

معنی دعوی دار - جستجوی لغت در جدول جو

دعوی دار
(شِ تَ / تِ)
دعوی دارنده. آنکه ادعایی دارد. ادعا کننده. (ناظم الاطباء). مدعی. (فرهنگ فارسی معین). داعیه دار. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
وگر جوابش گویند شاد باشم سخت
کسی که باشد برهان نمای و دعوی دار.
(از جامع الحکمتین ص 311).
کجا جمشید و کو هوشنگ و فغفور
کجا شاهان دعوی دار و مغرور.
(منسوب به ناصرخسرو).
زهی طغیان حسنت بر شکست کار من باعث
ظهورت بر زوال عقل دعوی دار من باعث.
محتشم کاشانی (از آنندراج).
، نزاع کننده. پرخاشجوی، دادخواه. متظلم. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
دعوی دار
خواهان، ستیزه جوی آنکه ادعایی دارد مدعی، نزاع کننده پرخاشجوی، دادخواه متظلم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دویدار
تصویر دویدار
وات دار، منشی، دبیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوی دار
تصویر بوی دار
دارای بو، آنچه دارای بو باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معنی دار
تصویر معنی دار
دارای معنی و مفهوم، سخن یا اشاره ای که مفهومی خاص داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(شِ کَ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
دوات دار. داوی. (یادداشت مؤلف) : امیر چون رقعه بخواند بنوشت و به غلامی خاص داد که دویت دار بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 159). و رجوع به دوات دار شود
لغت نامه دهخدا
(خوی / خی تَ پَ رَ)
بامعنی. دارندۀ معنی. دارای مفهوم: چون سخن معنی دار مردم گوید... (جامعالحکمتین ص 120) ، خردمندانه. عاقلانه. خردپسند. معقول:
و آنکه او خود کرده باشد باز چون ویران کند
خوب کرده زشت کردن کار معنی دار نیست.
ناصرخسرو.
، به کنایه، حاکی از غرض و نیتی همچون استهزاء و توهین و سرزنش و جز آن: نگاه معنی دار. لبخند معنی دار
لغت نامه دهخدا
(دَعْ)
به خود گمان کمال غیرواقع داشتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ تَ / تِ)
دوات دار و قلمدان دار. (ناظم الاطباء). صاحب الدوات. دواتی. دویت دار. دوات دار. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دوات دار و دویت دار شود
لغت نامه دهخدا
(دَعْ گَ)
مدعی. ادعا کننده. (ناظم الاطباء) :
جست دعوی گر مخالف گوی
زیرک سخت چشم حجت جوی.
میرخسرو (از آنندراج).
، دادخواه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
دارندۀ بوی، (آنندراج)، با بو و دارای رایحه، (ناظم الاطباء)، دارای بو، دارای رایحه، بابوی، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دَعْ)
مجلس دعوی. جایی که دعوی را در آنجا مطرح کنند. به اصطلاح امروز، محکمه. دادگاه. مجلس داوری:
ز دعوی گاه خسرو با دلی خوش
روان شد کوهکن چون کوه آتش.
نظامی.
که هر یک بود در میدان همائی
به دعوی گاه نخجیر اژدهائی.
نظامی.
و رجوع به دعوی گه شود
لغت نامه دهخدا
(دَعْ)
ادعا. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَعْ سَ)
دهی است از دهستان پل رودبار بخش رودسر شهرستان لاهیجان. سکنۀ آن 345 تن. آب آن از نهر پل رود و محصول آن برنج است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دُنْ دی دَ / دِ)
دارندۀدرویش. نوازندۀ درویش. تیماردار و مراقبت و محافظت کننده درویش: و مردمش (مردم همدان) غریب دوست باشند و درویش دار. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
(دَ /دِ تَ / تِ)
درون دارنده، کنایه از بداندرون و کینه ور و منافق. (برهان) (آنندراج). تودار که مردمان کینه ورز و منافق باشند. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). اندرون دار. تودار:
معتبر عالم جاهل شده
گرچه درون دار سیه دل شده.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از داو دار
تصویر داو دار
ادعا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
چمیک چمدار مانکدار آرشدار دارای معنی دارنده مفهوم (چون سخن معنی دار مردم گوید) (جامع الحکمتین. 120)، حاکی از مفهومی خاص (استهزاء و توهین فهم مطلب و غیره) : (لبخند معنی دار) (با حرکت معنی داری سر بزیر افکند)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه داوری کند، خدای متعال. داوری کردن، حکم کردن محاکمه کردن قضاوت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دویت دار
تصویر دویت دار
آمه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درون دار
تصویر درون دار
بد اندرون منافق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معنی دار
تصویر معنی دار
دارای معنی، دارنده مفهوم، حاکی از مفهومی خاص (استهزاء، توهین، فهم مطلب و غیره)
فرهنگ فارسی معین
نوعی نپار برای آویختن مواد لبنی چوپانان
فرهنگ گویش مازندرانی
بو دار، معطّر
دیکشنری اردو به فارسی
دارویی
دیکشنری اردو به فارسی
پر دعوی، مدّعی
دیکشنری اردو به فارسی